رانيارانيا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

رانيا عروسك من

بازی های دختر گلم

بازی های دختر گلم  با عذرخواهی از خاله های گل که کمی دیر شد   با حروف الفبا واسه خودش قطار درست می کنه با این بازی تعدادی از حروف یاد‍گرفته         حالا برنامه بعدیم چی باشه ?????????????????    وقتی با عروسکم دوستم       وقتی از دستش عصبانیم    اینجا منتظره و هی عجله داره برای رفتن به شهر کودک که اینجا اسمش سند باد    وقتی سوار ماشینه شده همه اونحا رو روی سرش خراب کرده        یه چن...
28 آبان 1392

تعطیلات عید قربان

عید قربان اینجا از سه شنبه تعطیل بود تا یکشنیه توی این مدت تولد بابا امیر و عمه ات بود روز اول عید قربان همزمان با تولد بابا امیر اینجام رفته بودیم رستوران رانیا عاشق نوشابه   اینجام وقتی از مهمونی برگشتیم رانیا کفش منو پاش بود هی راه می رفت    ...
29 مهر 1392

بازی های رانیا

  بازی های رانیا  وقتی برگشتیم به خاطر علاقه زیاد رانیا یه تاب براش گرفتیم که توی راهرو پشت در اتاق وصل شده و گاهی رانیا باهاش بازی می کنه       وقع خواب ازم می خواد ازش عکس بگیرم  عروسکهاش کنار هم می گذاره براشون غذا درست می کنه این عروسک نانسی رو خیلی دوست داره یه وقتهایی به زور می خواد قاشق توی دهان عروسک کنه این وقتی که نمی خواد ازش عکس بگیر م اینم هدیه خاله ازاده که رانیا خیلی دوستش داره و معمولا هر روز بازی می کنه مرسی خاله جانv   داد می زنه و می گه عکس نه   &nb...
29 مهر 1392

سفرنامه تابستان 92(5)

  بهار عزیز زحمت کشیدن و با تعدادی از دوستان به کارگاه مادر و کودک واقع در شهرک غرب رفتیم و یک ساعتی بچه ها بازی کردن و شعر خوندن و کاردستی درست کردن علی و رادین و رانیا        بعد از مهد به یک پارک رفتیم البته به خاطر ‍گرمای زیادش اونجا رو زود ترک کردیم     طاها عزیز مرسی بهار جان      علی جان مرسی از سپید رادین جان مرسی از سارا         علی و رانیا و طاها  بعد پارک بهار و طاها عزیز زفتند و به همراه سپید و سارا و بچه ها ساعتی خوب برای ناهار داشتیم و بعد از ناهار...
17 مهر 1392

سفرنامه تابستان ۹۲(۴)

پنجم شهریور ما به سمت امام رضا تهران رو ترک کردیم رفتن با قطار پردیس بودش که قطار خوبی بود وما ۷ صبح سوار قطار شدیم و حدود ساعت ۴ عصربه مشهد رسیدیم سفر راحتی بود و تمام مدت رانیا در حال بازی با مامی یا خاله هاش بود هتل تا حرم امام رضا ۸ دقیقه بیشتر نبود و اون ۴ روزی که ما در مشهد بودیم هوای نسبتا ‍گرم و شبهای خنک داشت سه شنبه غروب به سمت حرم رفتیم ولی خیلی شلوغ بود و ما فقط توانستیم توی صحن رضوی بشینیم ولی صبح روز ۴ شنبه اولش وارد حرم شدیم ولی مثل همیشه دسترسی به زریح امکان نداشت و ما از دور به اقا سلام درود فرستادیم و نذری که سال قبل برای سلامتی بابای رانیا کرده بودم رابا قربانی یه ‍گوسفند نذر ادا کرده و از اق...
3 مهر 1392

سفرنامه تابستان ۹۲(۳)

توی این مدت که ایران بودیم به دیدن دوستان اردیبهشتی هم رفتیم  از خاله سرور ممنون که همه رو دعوت کرد و از هم خاله ها متشکریم که از راه دورو نزدیک اومدن خب بریم سراع عکسها اولش رانیا از دیدن کلی بچه جا خورذه بوذ بعدش خوشش اومد که حتی بر‍شتیم خونه همه اش می ‍گفت بریم مهمونی   فراز مهربون پسر سرور جان خیلی اقا بود وقتی رفتیم خوابیده بودش وقتی بیدار شد از دیدن این همه بچه اخمش در نیومد همه اسباب بازی هاش به همه می داد حتی بچه ها از تابش استفاده می کردن اگه ر انیا جاش بود حتما همه رو بیرون می کرد هههههههههههه    سفره عصرانه که سرور جان زحمتش کشیده بود مرسی عکسش هم سپ...
3 مهر 1392

سفرنامه تابستان ۹۲ (۲)

اون روزهایی که تهران بودیم رانیا عصرها پارک می رفتش اوایل از سرسره و تاب می ترسید بعدش کلی دوست شون داشت حتی چندتا دوست اونجا پیدا کرد         اینجا داره تماشا می کنه     به پله های سرسره نزدیک شده بالاخره ترسش ریخت رفت بالای سرسره  و اینم بعد از کلی بادی در پارک نشسته داره پاپ کورن با شیر می خوره عمرا رانیا لب به شیر می زد اون به بعد هر روز به عشق تاب تاب شیر می خورد   اینم به همراه خاله شیوا که رانیا رو تشویق به خوردن شیر کرد که اگه هر روز شیر بخوره قدش بلند می شه می تونه سرسره بزر...
2 مهر 1392