رانيارانيا، تا این لحظه: 13 سال و 30 روز سن داره

رانيا عروسك من

درددلهاي مادرانه 1

1390/9/10 19:37
نویسنده : ماماني
337 بازدید
اشتراک گذاری

درددلهاي مادرانه 1

بعضي شبها اينقدر بد خواب مي شي كه نمي كذاري ماماني بخوابه

خيلي روزها فقط  مي خواي من كنارت باشم  و الا خونه رو روي سرت خراب مي كني

وقتي هم ازت مي برسم به من اون لثه هاي بي دندونت نشون مي دي و مي خندي

وقتي بهت غذا مي دم يه وقتهايي تف مي كني همه لباس خودت و منو كثيف مي كني

وقتي ازت مي برسم مي خندي بازم لثه هاي بي دندانت نشون من مي دي

وقتي مي خوام حمامت كنم  اينقدر  غر مي زني و جيغ مي كشي كه حسابي خسته مي شم 

بعدش يكدفعه با اون جشمهات نكاهم مي كني دو باره مي خندي

وقتي بابايي را مي بيني اينقدر مي خندي  و همش مي خواي توي بغلش باشي

اون وقت بابايي مي كه رانيا من خانمه همه روز اروم بوده و دوباره تو به من مي خندي

اخ فرشته ناز مي خوام هميشه بخندي كه با هر خنده تو من يادم مي ره هر جي كه بوده

و دوباره هر روز تكرار مي شه فقط با خنده هاي تو دنيا مامان و بابا شيرين مي شه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

سپید مامان علی آقا
11 آذر 90 22:14
عزیزم امیدوارم همیشه بخندی تا خستگی مامانی از تنش بیرون بره و با خنده های تو انرژی بگیره
خاطره مامان بردیا
12 آذر 90 14:26
تف کردن و کثیف کاری موقع غذاخوردن و نگو که دلم خونه اما به قول تو بعدش با یه لبخند تمومش می کنن این شیطونکا
صوفی مامان رادمهر
13 آذر 90 9:13
آخ فرشته ناز...پیشی ملوس کی می شه شما شبا بخوابین که ما مامانای طفلکی هم یه دل سیر بخوابیمممم
سمانه مامان کیمیا
17 آذر 90 21:53
خسته نباشی عزیزم.... بیخودی بهشت رو که نمیدن
هدی مامان مبین
19 آذر 90 14:46
قربون خدای مهربون برم که اینقدر لبخند این فرشته ها روشیرین کرده که.....مادر بودنمون را فدای لبخندشون میکنیم ببوس روی ماهشو