سفرنامه تابستان 92(5)
بهار عزیز زحمت کشیدن و با تعدادی از دوستان به کارگاه مادر و کودک واقع در شهرک غرب رفتیم و یک ساعتی بچه ها بازی کردن و شعر خوندن و کاردستی درست کردن
علی و رادین و رانیا
بعد از مهد به یک پارک رفتیم البته به خاطر گرمای زیادش اونجا رو زود ترک کردیم
طاها عزیز مرسی بهار جان
علی جان مرسی از سپید
رادین جان مرسی از سارا
علی و رانیا و طاها
بعد پارک بهار و طاها عزیز زفتند و به همراه سپید و سارا و بچه ها ساعتی خوب برای ناهار داشتیم
و بعد از ناهار به اتاق بازی کودک در بوستان رفتیم
ینجا رانیا سوار ماشین علی می شه ولی علی اول سعی می کنه ماشین پس بگیره ولی بعدش می ره دنبال بازیش
اگه رانیا بود اونجا رو روی سرش می گذاشت
رانیا به دختر کوچولو دوست شده
اینجا معلومه حسابی خسته شده
هنوز رانیا گاهی موبایش بر می داره و با علی حرف می زنه یا توی خیال خودش با طاها بازی می کنه