اولين بادكنك رانيا
اولین بادكنك رانيا
شنبه رفتيم توي مال جواهر همون بازار خريد بزرك
بابايي مي خواست هديه براي خانواده اش بخره
بالاخره سه تاكوشواره خريد البته به انتخاب ماماني , همون جا يكي از فروشنده ها كه
يك مرد جوان هندي بود مدام با تو بازي مي كرد يكدفعه غيبش زد وقتي اومد واسه تو يك
بادكنك اورده بود
تو كه بار اولت بود بادكنك مي ديدي بهش زل زده بودي
از اونجايي كه از اغوشي بابا خسته شده بودي و تمام مدت توي بغل من بودي هي
بادكنك رها مي كردي ماماني مجبور بود با يه دست تو و با يه دست هم
بادكنك داشته باشه
الان 3 روز تموم شده تو از بس توي سر اين بادكنك زدي كه الان بادش خالي و تو بهش اعتنايي نمي كني
ولي شانس اوردم كه نتركيد والا خونه رو روي سرت از ترس خراب مي كردي
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی