فقط يه آرزو
رانیا مامان می دونم دلت تنك شده وقتي شبها مي يام خونه با واكرت سريع مي ياي كنار در
وقتي منو مي بيني با نكاهت دنبال بابات هستي كه وقتي شبها مي اومد خونه براش بال بال
مي زدي
رانيا مامان دل مادر خون نكن شبها سوار روروؤكت مي شي مي ري كنار تخت بابا
با دستهاي نازت مي زني روي تختش و خيال مي كني بابابغلت مي كنه بهات بازي مي كنه
بعدش وقتي مي بيني كسي روي تخت نيست صدام مي كني با زبون بي زبوني از بابا مي برسي
بابا خونه نيست مادر
بابايي هر روز مي كه كل كلش خوبه؟
بزرك شده ؟
بازي مي كنه ؟ بابا رو يادش هست ؟
بابايي از بيمارستان خسته شده دست هات بالا بكير و بخواه كه بابا زود بياد
بدطوري توي كار بابا سنك افتاده
بابا توي بيمارستانه و مادر دلش شكسته خدا كنه يه روزي بيدار شيم و ببينيم همه جيز خواب بوده
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی