رانيارانيا، تا این لحظه: 13 سال و 20 روز سن داره

رانيا عروسك من

15 ماهگی رانیا مبارک

پانزده ماهگی دختر نازم مبارک  برای این روز برات کیک ساده کشمش با روکش مربای گیلاس درست کردم که چون زود تموم شد ازش عکسی نیست  با 2 تا پیتزا که متاسفانه یکی شون به علت بازیگوشی ات سوخت  این مدت کمتر وقت می کنم وبلاگت به روز کنم الان که خوابی فرصت کردم این کار با عکسهات  انجام می دم  توی ماهی که گذشت تو  یاد گرفتی با قاشق و دستهات غذا بخوری  البته هنوز با قاشق مشکل داری  از پله ها به خوبی بالا می ری  با عروسکهات حرف می زنی این روزها تمام تلاشت می کنی که کلمه ها رو به زبون بیاری ولی خب هر چی می گی کسی نمی فهمه  موقع  دستشویی کردن به من می یای می گی و م...
25 تير 1391

این روزها

رانیا دخترم  این روزها به راحتی از پله ها بالا می ری  این روزها دستهای منو می گیری و راه می ری  این روزها توی پارک تند  تند راه می ری که کسی نخواد به گرد پات برسه  این روزها عاشق اب تنی شده در حالیکه قبلا از حمام می ترسیدی  حالا همه اش می خوای توی وان حمومت بشینی  بازی کنی  خودت با دستهات غذا می خوری  تلاشت می کنی که قاشق توی دهانت کنی بهاش غذا بخوری  بعضی کلمات می گی   عاشق ماشین سواری هستی  سرسره بازی و تاب بازی رو دوست داری  بابارو خیلی دوست داری و هر وقت ببینی اش می پری می ری توی بغلش  تلفن رو بر می داری و الو الو می کنی  موهای بلند رو می ک...
17 تير 1391

رانيا و يك روز جمعه

روز جمعه همگي رفتيم پارك نزديك خونه و خاله هات بردندت براي تاب بازي و سر سره بازي كلي شيطوني كردي حسابي بهت خوش گذشت رانيا سر سره بازي رو خيلي دوست داره ديگه هم مثل دو ماه قبل نمي ترسه اين سر سره كودكان 5 تا 10 سال كه كلي ذوق كردي برديمت اونجا رانيا با خاله شيوا و يه كوچولو داشتند فوتبال دستي مي زدند رانيا داره بستني چوبي مي خوره و فقط بستني چوبي رو بستني مي دونه لب به بستني هاي ديگه  نمي زنه!!!!!!!!!!! اينجا وروجك ما رفته بالاي ميز و يه اسكناس پيدا كرده ...
27 خرداد 1391

رانيا و دوستان ارديبهشتي

رانیا دیدار با  دوستان اردیبهشتی اين پيراهن صورتي كيميا ناز و كنارش علي پهلوان و بغل دستي اش برديا كوچولو و كنارش تلماه ناز اين هم عكسي كه خاله خاطره ازت گرفته بود اين هم وقتي كيميا خوشگله براي پسرهاي محل ( رادمهر همون بلوز ابي و فراز ) دلبري مي كنه از سمت راست  صوفي و رادمهر -سپيد و علي -شبنم و رانيا - سرور و فراز- سمانه و كيميا خاطره و برديا - الهام و تلما تلماه خوشگله در حال خوردن انگشت كيميا ناز در حال ناز كردن رادمهر از جوراب قرمز فراز خوشش اومده فراز در حال تفكر (كدوم دختر چشك بزنم ) رانيا در حال بررسي اسباب بازي دوستانش كيميا در حال خوردن بيسكويت تلما در حال بازي برديا تو...
25 خرداد 1391

رانيا در پارك

رانیا در حال خوردن هلو البته پوستش مي ريزه بيرون اينجا هم داره توي پارك سر به سر ماماني مي گذاره اينجا داره تاب بازي مي كنه ...
18 خرداد 1391

روز مادر مبارك

روز مادر و روز همسر مبارك  ديروز من و رانيا رفتيم يه كيك بستني به يك كاددوي كوچولو با يك شاخه گل براي ماماني خريديم اين روز زيبا به همه مادر ها ي مهربون مبارك بابا هم زنگ زدش و يه شعر زيبا به مناسبت اين روز خوب تقديم كرد .................... دست همه درد نكنه كه اين روز زيبا رو فراموش نمي كنند ...
24 ارديبهشت 1391

13 ماهگي ات مبارك

١٣ ماهگي عروسك زيبا مبارك الان تو مي توني بگي مامان و بابا و اب و ددد و با انگشتت روي دماغت مي گذاري و مي گي هيس همه اش خاله هات مجبور مي كني كه اهنگ بگذارند و تو برقصي همه غذاها رو مي خوري ولي بيشتر از 6 قاشق نمي خوري گوشي موبايل رو بر مي داري و مي گي الو بابا بعدش به زبون خودت حرف مي زني هر روز عصر كالسكه ات رو نشون مي دي و هي دددد مي كني هنوز گوشه هاي تخت و مبل مي گيري و ته ته مي كني     ...
24 ارديبهشت 1391

تولد دوم رانيا

مامان جون من يادم رفت عكسهاي جشن تولد يك سالگي ات رو خونه مامان جون بذارم يعني اينقدر كار داشتم براي تو دو بار تولد گرفتند يه بار با خانواده بابا يه بار هم خونه مامان جون به هر صورت يك سال بزرگ شدنت مبارك اين هم شيرين كاري رانيا كه گوشه كيك رو با انگشتش خراب كرده ...
20 ارديبهشت 1391