رانیا و ویروس بدجنس
چند روزی رانیا به شدت دچار اسهال شده بود و حتی لب به اب هم نمی زد دو تا دکتر رفتیم بهش سرم خوراکی دادن اما رانیا نمی خورد این چند روز خیلی سخت گذشت با وجود اینکه مامان هم بد حال بود و دقیقا مشکل تو رو داشت حالاکه اسهالت تموم شده بدجوری سرفه می کنی و سرما خوردی شبها خیلی گریه می کنی خیلی لاغر شدی وزنت به 9 و نیم کیلو رسیده وقتی رانیا می خواد دکتر بره الهی همه ویروسها بمیرن اینقدر به تو حمله نکنن و تو همیشه سلامت بمونی ...
نویسنده :
ماماني
20:49
این روزها
این روزهاتو 19 ماهه هم شدی روزها فقط یه بار شیر می خوری ولی شبها هنوز دلم نمی یاد کمش کنم اخه تا دو سال حق داری دندون جدید داری در می یاری و بدجوری اسهال داری این منو حسابی کلافه کرده قبل ان هم یه هفته ای سرماخورده بودی و خیلی بی اشتها بودی اعضای بدنت رو می شناسی وقتی موهام نشونت می دم می خندی و می گی مو کفشهات می گی تاتا بیرون می گی با صدای کلاغ عارعار عار کشوهای اشپزخونه از دست تو ارامش ندارن امروز دوبار چاقو رو ازت گرفتم قبلم داشت وای می ایستاد موبایل می گی بله بله بله بده رو می گی ده ده داخل می گی اندر هر دفعه وقتی لباست عوض می کنم جورابت خودت انتخاب می کنی و همیشه خودت به رنگ لباست جورابت انتخاب می ک...
نویسنده :
ماماني
21:50
بدون عنوان
خب این روزها تو خیلی منو برای خورذن غذات اذیت نمی کنی بشقاب می گذارم جلوت هم می خوری هم می ریزی ارزشش داره حداقل خیلی حرص خوردنت رو نمی خورم یه سری کلمه ها رو انگلیسی می گی بعضی کلمات هم فارسی می زنی یه سری جملات هم به زبان خانواده بابات حسنش اینه که به سه زبون حرف خواهی زد ازت می خوام منو ببوسی می یای روی پاهام می شینی و صورتم می بوسی بابات به انگلیسی می گه ببوس بابات رو هم می بوسی ههههه بقیه در ادامه مطالب اینجا ازت می خوام زبونت در بیاری ض اینجا هم داره می خنده اینجا توی پارک از روی نیمکت بالا رفته داره بازی می کنه هفته قبل بردم...
نویسنده :
ماماني
17:33
عید قربان مبارک
اینجا سه روز تعطیل بودش این رانیا برای بقیه عکسها لطفا به ادامه مطلب در حال نق زدن اخه بیشتر اون روز مامانی و عمه توی اشپزخونه در حال تقسیم گوشتهای قربونی بودن پس من کی برم دددددددد اصلا می رم همه ای خاکها رو خالی می کنم روی لباس نو ام نمی دونم چرا عروسکم نمی خوابه همش چشمهاش باز ...
نویسنده :
ماماني
21:18
خدا رو شکر
واسه عید قربان برای سلامتی بابا نذر کرده بودیم که خدا حاجت روامون کرد و امروز بابا و عموت رفتند یه بز برای قربانی و یه گاو خریدن البته نصف گاو برای یکی از دوستان باباست اینجا به دلیل اب هوای گرم و خشکی که داره همه از بز استفاده می کنند البته خیلی ها هم شتر سر می برند بز امروز اومد و توی حیاط پشتی بستنش ولی گاو رو توی همون گاوداری سر می برند و نصف گوشتش برای یتیم ها فرستاده می شه رانیا تا این بز رو دید می گه بوبو یعنی هر حیوانی رو می بینه کلی ذوق می کنه و دست می زنه برای دیدن عکسها به ادامه مطلب اولش جلو نمی رفت بعدش شروع کرد به غذا دادن بوبو هه...
نویسنده :
ماماني
21:49
واکسن 18 ماهگی رانیا
واکسن 18 ماهگی رانیا ساعت 11 صبح دیروز حسابی حمومت کردم بعد ناهار خوردی و رفتیم دکتر من و تو و بابا و عمه ات خلاصه یه لشکر شدیم که نترسیم ههههه توی مطب دکتر کلی اسباب بازی بود از تاب و سرسره و الاق سواری خلاصه کلی تو اونجا شیطونی کردی اول وزنت کردن البته تمام مطب گذاشتی روی سرت وزنت 11 کیلو و قدت 79 نسبت به ماه قبل یه کیلو اضافه کردی البته دکتر کلی به من غر زد که تو خیلی لاغری و برنامه غذایی ات ایراد داره البته اون که نمی دونه چه بلایی سرم می اری تا غذا می خوری یه سوزن به باسنت زد ولی قطره فلج اطفالش تموم شده بود که مجبور شدیم دوباره غروب برگردیم برخلاف...
نویسنده :
ماماني
21:29