رانيارانيا، تا این لحظه: 13 سال و 14 روز سن داره

رانيا عروسك من

نوروز باستانی 1392 مبارک

لح ظه تحویل سال ساعت 2 و نیم عصر بودش که رانیا خواب بود وقتی بیدار شد این عکسها رو گرفتم بابا رانیا هم سر کار بودش همون موقع تحویل سال تلفنی سال نو رو تبریک گفتیم ا ینجا همچین به سفره زل زده تا دو روز این سفره  روی میز بودش و رانیا فقط با ماهی ها بازی می کرد یه روز قبل سال تحویل دو تا ماهی خریدیم زود مردن این سری ماهی ها هم سه روز موندن برخلاف هر سال همیشه ماهی های سفره هفت سین من 10 ماه زنده ان این دفعه که رانیا هی ماهی ها رو صدا می کرد بیچاره ها مرده بودن دلم واسه رانیا سوخت تا چند روز از ماهی ها ازم می پرسید پارسال سر سال تحویل سه تا ارزو کردم خدا رو شکر به هر سه تا شون رسیدی...
9 فروردين 1392

عکس رانیا 22 ماهه

  من اومدم با کلی عکس جدیداز رانیا 22 ماهه بریم واسه تماشا         داره به گربه نگاه می کنه هنوز جرات تداره بهش دست بزنه داره سیب زمینی می خوره  به گربه هم پشت کرده اینجام توی پارکه کناره یه فواره گلها رو داشته باش همه جا پر گل هست جدیدا صدام می کنه و می گه مامان عکس هههههههه یعن ا.م می خواد ازش عکس بگیرم تازه قیافه اش هم می گیره دوره زمونه عوض شده ما تا 10 سالگی در می رفتیم از دوربین     به گل می گه پول یعنی به انگلیسی هنوز گ رو نمی تونه بگه اینجا می خواد بچینه همه شون ولی زورش نمی رسه   اینجام خودش خواسته ازش عکس بگیرم اینق...
21 اسفند 1391

لاک می زنه

اینم رانیا که داره لاک می زنه اینجا می خواد قفل در حیاط بازکنه یعنی این برنامه تلاش هر روزشه     ...
4 اسفند 1391

رانیا در 21 ماهگی (2)

من اومدم با کلی عکس جدید دختر ما هر روز شیطونتر و شیرینتر می شه بیشتر وسایل ارایشی رو می شناسه و عاشق عطر و همه اش می خواد خط چشم بدم هههههه چند روزی مهمون داشتیم رانیا کلی خودش شیرین کرد و همه اش از سرکول چمدونها بالا می رفت بریم سراغ عکسها   اینجا داره فکر می کنه که چطوری سرش گرم کنه !!!!! داره ماقین می خوره عاشق نشستن روی پله هاست مامانی من از چمدونها بالا رفتم هوراااااااا حیفه نفهمم توش چیه حالا که اومدیم پارک همه اش می خواین بشینید؟؟؟ اصن خودم می رم سراغ بوته ها و گلها   بریم سراغ عکسهای داغ امروز که رانیا به خودش عطر می زنه داره سعی می کنه درش با...
14 بهمن 1391

زمستان و رانیا

این روزها هوا سرد شده البته روزهاش خوبه ولی شبها خیلی سرد بیشتر کلمه ها رو نصفه به زبان می اری مثلا امروز جیب لباست نشونت دادم بهم می گی جی جی مرغ می شه مو موز می شه مو و کیک می شه کی نون می شه نو عکس در ادامه مطالب در حال بازی کردن با کیف دستی عمه شیطونی روی تخت دد رفتن جاکت مادر بزرگش پوشیده رانیا به خرید می ره یکی از سزگرمی های رانیا ذر حال حرف زدن ...
27 دی 1391

رانیا در 21 ماهگی (1)

یه اتفاق خوب رانیا دیگه ازشیر گرفته شد و یه ماهی هست که نمی خوره به دایره می گه دای پاستا می شه پاتا هی انگشتم می گیری منو به این ور و اون ور می ری تخم مرغ می شه عنا اینجابا موبایلش به بابا زنگ می زنه که ببرتش دد   توی پارک در حال بازی ...
27 دی 1391

رانیا و ویروس بدجنس

چند روزی رانیا به شدت دچار اسهال شده بود و حتی لب به اب هم نمی زد دو تا دکتر رفتیم بهش سرم خوراکی دادن اما رانیا نمی خورد این چند روز خیلی سخت گذشت با وجود اینکه مامان هم بد حال بود و دقیقا مشکل تو رو داشت حالاکه اسهالت تموم شده بدجوری سرفه می کنی و سرما خوردی شبها خیلی گریه می کنی خیلی لاغر شدی وزنت به 9 و نیم کیلو رسیده  وقتی رانیا می خواد دکتر بره الهی همه ویروسها بمیرن اینقدر به تو حمله نکنن و تو همیشه سلامت بمونی     ...
24 آذر 1391

این روزها

این روزهاتو 19 ماهه هم شدی روزها فقط یه بار شیر می خوری ولی شبها هنوز دلم نمی یاد کمش کنم اخه تا دو سال حق داری دندون جدید داری در می یاری و بدجوری اسهال داری این منو حسابی کلافه کرده قبل ان هم یه هفته ای سرماخورده بودی و خیلی بی اشتها بودی  اعضای بدنت رو می شناسی وقتی موهام نشونت می دم می خندی و می گی مو کفشهات می گی تاتا بیرون می گی با صدای کلاغ عارعار عار کشوهای اشپزخونه از دست تو ارامش ندارن امروز دوبار چاقو رو ازت گرفتم قبلم داشت وای می ایستاد موبایل می گی بله بله بله بده رو می گی ده ده داخل می گی اندر هر دفعه وقتی لباست عوض می کنم جورابت خودت انتخاب می کنی و همیشه خودت به رنگ لباست جورابت انتخاب می  ک...
1 آذر 1391