رانيارانيا، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره

رانيا عروسك من

شب چارشنبه سوری

امروز اولین شب چهار شنبه سوری توست  هرچند اینجا که ما هستیم خبری نیست  چارشنبه سوری همه مبارک  اما راجب این شب  يکی از آئينهای سالانه ايرانيان چهارشنبه سوری يا به عبارتی ديگر چارشنبه سوری است. ايرانيان آخرين سه شنبه سال خورشيدی را با بر افروختن آتش و پريدن از روی آن به استقبال نوروز می روند. چهارشنبه سوري، يک جشن بهاري است که پيش از رسيدن نوروز برگزار مي شود. مردم در اين روز برای دفع شر و بلا و برآورده شدن آرزوهايشان مراسمی را برگزار می کنند که ريشه اش به قرن ها پيش باز می گردد.  مراسم ويژه آن در شب چهارشنبه صورت می گيرد برای مراسم در گوشه و کنار کوی و برزن نيز بچه ها آتش ه...
23 اسفند 1390

هر لحظه شیرینتر

این روزها رانیا خیلی با نمک و شیطون شدی همش تا در خونه باز می شه می خوای بپری توی حیاط تا یکی لباس بیرون می پوشه اینقدر دددد می کنی که همه می فهمن تو می خوای بری بیرون  وقت رفتنت هم با همه بای بای می کنی و می خندی  یاد گرفتی وقتی بهت می گم نه نکن ازشیطونی دست می کشی سراغ همه چیز می ری از گلدانهای  بزرگ و کریستال خونه تا پریز برق  تازگی یاد گرفتی هی می خوای انگشتت بکنی توی پریزهای برق اما خب اونها همش  محافظ داره و نمی تونی  خودت تنهایی می شینی وقتی بهات حرف می زنم کامل می فهمی وقتی گرسنه هستی دیگه گریه  نمی کنی می یای گوشه لباس من رو می کشی و هی می گی ادد بع...
22 اسفند 1390

یه اتفاق مهم

روز نهم اسفند وقتی 10 ماه داری اتفاق مهمی برای رانیا  افتاد موهای قدیمی اش رو باد برد رانیا و مادربزرگش قبل از بادبردن موها یه ارایشگر مرد اومد بعرش تو توی بغل عموت نشستی   خیال می کردی که می خواد مثل همیشه بازی بکنه بعدش وقتی ارایشگر شروع کرد صدات همه جار رو پر کرد بابایی دستهات نگه داشت من هم فقط از دور نگاهت می کردم برای این کچلی و به امید موهای بهتر برای تو ما یه جشنی هم گرفتیم  تمام اون شب توی بغل عمو و بابایی نرفتی  مدام هم به سرت دست می زدی وقتی دختر عموت برگشت خونه با همون زبونت براش شکایت کردی که باباش با تو  چه کاری کرده ...
11 اسفند 1390

شيطون شدي

دخترم  دندانهاي بالات داره در مي ياد دخترم  خيلي كنجكاو شدي  و هر وسيله اي رو مي خواي دست بزني سفره روي ميز مي كشي ميوه هاي توي سبد بيرون مي ريزي وقتي عموت مي بيني بال بال مي زني براي بغلش بابايي نمي تونه بغلت كنه و تو هر وقت بابا رو مي بيني  اد اد ب دد مي كني بابا فقط بوست مي كنه دخترم توي رورويكت آروم نيستي همه اش داد مي زني و همش مي خواي بغلت كنن هي رانيا فرشته ناز مادر همه اش مي خواي تمام كيبورد فشار بدهي و قتي نمي ذارم موهام مي كشي هميشه سالم و باشي من مبادا غمت ببينم ...
28 بهمن 1390

فرشته معصوم

رانیا زندگی جدیدی رو شروع کردیم بابا حال خوشی نداره که بهات بازی کنه اما دو عمه هات و عموت و دخترش بهات حسابی بازی می کنند طفلک من دیروز بردمت دکتر وزنت از ماه قبل کمتر شده  300 گرم کم کردی ببخشید مادر گناهش زیاد تو بهت خیلی سخت گذشته خیلی شبها برت همبرگر می خریدم تا بخوری ولی وقتی می اومدم خونه تو خواب بودی شیرم هم کم شده ببخش فرشته بی گناه که گرسنه می خوابیدی با اینکه یکی همیشه کنارت بود پمپرت ساعتها عوض نمی شد تو باهات قرمز می شد کسی که مادر دلش می سوزه  تمام این مدت من کنارباباتوی بیمارستان بودم من ببخش که خوب ازت مراقبت نکردم اما از امروز من دوباره کنارتو ام بابا خیلی تن...
15 بهمن 1390